دردسرهایی از جنس فرهیختگی
نویسندگان از خوانندگانشان توقع زیادی دارند. در میان آنها کسانی هستند که پس از اهدای نسخهای از کتابشان به شما تلفن میزنند ببینند به چه صفحهای رسیدهاید، کِی کتاب را تمام میکنید، و از همه مهمتر، کِی نقد مفصل هوشمندانه و منصفانهای بر آن مینویسید. از این موارد استثنایی که بگذریم، جماعت نویسنده هر بار که چیزی منتشر میکنند خود را مکلف میدانند تعدادی کتاب بذل و بخشش کنند. راه مقبولِ طفره رفتن از مرحمت آنان این است که بیدرنگ یادداشتی در پاسخ بنویسید که «همین الان کتابتان را دریافت کردم. چه تحفۀ غیرمنتظری! به شما تبریک میگویم، و همچنین به خود پیشاپیش به خودم برای لذتی که از خواندن آن نصیبم خواهد شد.» وگرنه به مرور زمان دِین روی دین جمع میشود، تا لحظهای که مسئولیت معوقِ خواندن کتاب، نوشتن نامه و ابراز تحسین به صور کابوس درمیآید. نمیدانم این بدتر است یا بیدرنگ یادداشتی فرستادن.
اما این پایان ماجرا نیست: حالا، اساساً با کتاب چه باید کرد؟ روزی ممکن است گذر نویسنده به خانه شما بیفتد و ببیند کتابش سالم و دستنخورده با حال نخست مانده است. یک راهحل، که بدبختانه انضباط لازم دارد این است که هنگام دریافت کتاب صفحات اولش را کمی مچاله کنید و چوب الف نشانهای لای آن بگذارید یعنی که تا آنجا خواندهاید. یا اینکه اساساً شرش را بکنید و بگویید دوستی از دیدن آن چنان به هیجان آمد که مهلت خواندن به شما نداد و آن را عاریه برد. در این موارد بهتر است صفحه تقدیم نامچه را بردارید: کتابهای امضادار عادت بدی دارند، اغلب از پیشخوان دستفروشها سر درمیآورند! …
چند خط از کتاب گابریل زید نویسنده مکزیکی، ترجمه از حسن کامشاد، آمده در کتاب مترجمان، خائنان – استاد حسن کامشاد، ۱۳۸۶- نشر نی- صص ۷-۱۴۶
سلام آقا غدیر …. ما که میدونستیم این بلاگفا ضد انقلابه ولی کاری که با شما کرد این مطلب رو اثبات کرد …. خوشحالم که کتابت چاپ شده ایشالا بخونمش.