یک مترجم

غدیر نبی‌زاده – Ghadeer Nabizade

به مناسبت شصت و چهارمین سالروز شهادت دکتر فاطمی

دکتر فاطمی پس از دستگیری
چهارشنبه ١٩ آبان ١٣٣٣ روز شهادت دکتر فاطمی است.

سخنان پایانی او پیش از اعدام در جمع افسران و ماجرای آخرین لحظات حیات او از این قرار است:
چهارشنبه ۱۹ آبان ۱۳۳۳ ساعت ۴ بامداد عده ای از افسران که در حدود سی نفر بودند و در پیشاپیش آن ها آزموده دادستان ارتش، تیمور بختیار و قاضی عسگر حرکت می کردند از باشگاه تیپ زرهی به طرف دکتر فاطمی آمدند.
پس از ورود به اتاق آزموده خطاب به فاطمی گفت: اعلیحضرت همایونی با تقاضای فرجام شما موافقت نکرده اند. بنابراین مفاد حکم باید اجرا شود، وصیتی دارید بفرمایید. شما که مکرر می فرمودید «من از مرگ باکی ندارم و مرگ حق است….»
دکتر فاطمی نگذاشت آزموده حرف خود را تمام کند و گفت:
آری آقای آزموده مرگ حق است و من از مرگ باکی ندارم آن هم چنین مرگ پر افتخاری، من قربانی نفت هستم. من می میرم که نسل جوان ایران از این مرگ درس عبرت گرفته و با خون خود از وطنش دفاع کرده و نگذارد جاسوسان اجنبی بر این کشور حکومت نمایند، من درهای سفارت انگلیس را بستم غافل از این که تا دربار هست انگلستان سفارت لازم ندارد… اگر به جای ارباب تو یک افسر نازی در ایران بود این قدر خون ایرانیان بی گناه را نمی ریخت. من بارها در کام مرگ فرو رفتم ولی خداوند حافظ من بود. یک بار به دستور شاه در آرامگاه محمد مسعود به من تیر زدند و بار دیگر در شهربانی به امر شاه شعبان بی مخ که اکنون سرهنگ افتخاری و آجودان مخصوص ارباب شماست در حضور همین بختیار در میان صف سرباز به من چاقو زد.

آقای آزموده قبل از نوشتن وصیتنامه سه تقاضا دارم:
۱٫ مانند هر محکومی حق دارم در آخرین ساعت حیات خود برادران و خواهران و زن و فرزندم را ببینم و با آن ها تودیع نمایم.

۲٫ اجازه می خواهم با پیشوا و پدر بزرگوارم دکتر مصدق و همکارانم مهندس رضوی و دکتر شایگان ملاقات و تودیع نمایم.

۳٫ از شما آقایان افسران خواهش می کنم چند دقیقه به بیانات این محکوم به اعدام توجه بفرمایید.

آزموده در جواب گفت: ملاقات با دکتر مصدق و کسان شما میسر نیست ولی با دکتر شایگان و مهندس رضوی پس از نوشتن وصیتنامه می توانید تودیع کنید و تا ساعت ۶ صبح وقت دارید هر مطلبی دارید بفرمائید.

آقایان افسران در آخرین ساعت حیات هیچ محکومی در مقام تظاهر و عوام فریبی آنهم برای مأمورین اعدام خود بر نمی آید. آنچه با شما در این ساعت که از حیات خود نومید و به مرگ خود یقین دارم می گویم از صمیم دل و از روی حقیقت و ایمان است.

ما از نهضتی که در این کشور به پیشوائی دکتر مصدق شروع کردیم هیچ قصد و غرضی جز تأمین استقلال مملکت و قطع نفوذ اجانب و سعادت و سربلندی ملت ایران نداشتیم. ما در پی جاه و مقام و آش و پلو نبودیم. رهبر بزرگ ما هفتاد سال سابقه شرافت و تقوا و وطن پرستی و جهاد و مبارزه با قلدران و زورگویان داخلی و خارجی دارد. او در راه نجات ایران از همه چیز صرف نظر کرده و حاضر است تا آخرین قطره خون خود را برای ایران بدهد.

آقایان افسران؛ کار کشور ما بر اثر صد سال استعمار به جایی رسیده بود که بیگانگان یک شاه را از روی تخت سلطنت برداشتند و شاه فعلی را به جای او گذاشتند. سفیر انگلیس کمتر خودش به دربار می رفت، هروقت کاری با شاه داشت «ترات» منشی شرقی سفارت را پیش شاه می فرستاد و شاه هم در مقابل سفارت چون بید می لرزید. وکلای کشور را بیگانگان معین می کردند. وزیر کشور «تدین» به دوستی یک نفر منشی سفارت افتخار داشت و اوامر او را از دل و جان اجرا می کرد، نخست وزیران و وزرای خارجه در مقابل سفرا خاضع و خاشع و مطیع و منقاد بودند و مشاور دربار سلطنتی رشیدیان معلوم الحال پسر دربان سفارت انگلیس بود. پس از سه سال مبارزه و فداکاریِ سرانِ نهضتِ ملی، کار ایران به جایی رسید که اجنبیان را بیرون کردیم. سفرای کشورهای خارجه در ملاقات با نخست وزیر و وزیر خارجه شما چاره ای جز تکریم و احترام نداشتند و در مقابل ما همان رویه ای را پیش گرفتند که در مقابل زمامداران کشورهای بزرگ اتخاذ کرده بودند. دست دربار شاه در امور کشور کوتاه گردید. در حکومت ما اشرف و شاه دیگر جرأت نداشتند که شبی پنجاه هزار دلار در قمارخانه های مونت کارلو ببازند. از دزدی و قاچاق و کنترات فروشی دربار جلوگیری کردیم. حکومت نهضت ملی، انگلستان را در شورای امنیت، در محاکم دادگاه لاهه، در دادگاه های ایتالیا و ژاپن شکست داده و دماغ امپراتوری انگلیس را به خاک مالید. نام ایران و ایرانی در تمام دنیا به عزت برده می شود و محبت مصدق پیشوای محبوب ما در قلب کلیه مردم خیرخواه دنیا نقش بسته است.

آقایان افسران؛ من به حیات خود علاقه ندارم ولی می خواهم به شما یک نصیحت بکنم. تشکیل ارتش و تربیت افسر در تمام دنیا برای حفظ استقلال کشور است. آیا شما که این لباس پر افتخار را به تن کرده اید متوجه این وظیفه هستید؟ آیا شما می دانید که دوباره کشور شما به دست جاسوسان و نوکران و جیره خواران سفارت انگلیس افتاد؟. آیا شما می دانید که حکومت فعلی چهل سال دیگر ایران را به اسارت بیگانگان داده و افرادی را که در راه تأمین استقلال سیاسی و اقتصادی کشور جانبازی کرده اند به دست شما می کشند؟

آقایان افسران؛ می دانید من چرا کشته می شوم؟ من برای این کشته می شوم که اولین اقدام من در وزارت خارجه به دستور پیشوای نهضت ملی بستن سفارت و قنسول خانه های انگلیس در ایران بود و بنا به گفته پیشوای ما سرنوشت جبهه ملی باید سرمشق مردانی شود که در خاورمیانه برعلیه مظالم انگلیس قیام کنند…. ولی به هیچ وجه مأیوس نیستم و یقین دارم که خون من درس عبرتی برای هزاران جوان ایرانی شده و آن ها به تأییدات متعال قادر و عادل انتقام این ملت ستمدیده را از استعمار انگلستان و ایادی ناپاک او خواهند گرفت.

آقایان افسران؛ ما سه سال در این کشور حکومت کردیم و یک نفر از مخالفان خود را نکشتیم برای آنکه ما نیامده بودیم برادرکشی کنیم. ما برای آن قیام کردیم که ایران را متحد کرده و دست خارجی را از کشور کوتاه کنیم و معتقد بودیم اگر در گذشته بعضی از هموطنان ما در اثر فشار اجانب تحت نفوذ آن ها قرار گرفته اند و منویات آن ها را اجرا کرده اند بعد از آن که به نهضت استقلال نایل شدیم رویّه سابق را ترک خواهند گفت، ولی افسوس که عاقبت گرگ زاده گرگ شود…

آقای آزموده من هیچ تصور نمی کردم شاه این قدر ترسو و کوچک فکر و بی وطن باشد که دست خود را به خون یک مریض و بی پناه نیز برای خاطر سفارت انگلیس آلوده نماید. او از کشتن من چه نتیجه ای خواهد گرفت؟. مرگ یک نفر مریض چه لذتی برای او دارد. من از این شهادت پر افتخار لذت می برم.

آقایان افسران؛ مرگ بر سه قسم است. مرگ در رختخواب که آن را طبیعی گویند. مرگی که با ذلّت توأم باشد نظیر مرگ رضاخان در ژوهانسبورگ و مرگی که در راه شرافت و افتخار به دست آید نظیر مرگ من. من خدای را شکر می کنم که در راه مبارزه با فساد شهید می شوم و خانواده من بسیار مفتخرند که مرد کوچکی از میان آن ها به این سعادت نائل گردد. خاندان قاتل من که یک بار با تحمیل قرارداد ۱۹۳۳ شصت سال و بار دیگر با قرارداد کنسرسیوم، ۳۰ سال ایران را اسیر ساخت با کشتن من و زجر و حبس سران نهضت ملی ایران ننگ های دیگری را بر پستی های خود اضافه می کنند و به این ترتیب ضربت علیهم الذلّه و المسکنه آقای آزموده بروید به ارباب خود بگویید:

اگر ز دست بلا بر فلک رود بدخوی / ز دست خوی بد خویش در بلا باشد

شاه فکر می کند با کشتن، زجر، شکنجه و حبس می تواند مردم ایران را مرعوب و مغلوب سازد اشتباه بزرگی است:

تکیه بر سرنیزه توان کرد لیک / بر سر سرنیزه نشاید نشست

این افسران که امروز دراینجا ایستاده اند و این منظره رقت بار را مشاهده می کنند یک روز بر علیه این دستگاه قیام خواهند کرد. شاه باید از روزی بترسد که به سرنوشت لوئی شانزدهم و تزار روس و محمدعلی میرزا و رضاخان مبتلا گردد. در عصر حاضر مردم ستمدیده ای که از دست ظلم و جور به ستوه آمده اند خود را از شرّ استعمار و از دست ظلم عمّال انگلیس و خانواده منحوس که چون بوم شوم ایران را به ویرانه ای مبدل ساخته اند خلاص خواهند کرد، کشتن من بی گناه درد شاه را دوا نمی کند، تنها تقوا و ایران پرستی و شرافت و درستکاری و عدالت اجتماعی است که می تواند دردهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ما را چاره نماید. در این دم آخر می خواهم به ملت ایران و کسانی که در راه نهضت مقدس ملی جانبازی و فداکاری کرده اند درود فرستم و خدا را شکر کنم که با شهادت در این راه پر افتخار دین خود را به ملت ستمدیده و استعمار زده و غارت شده ایران ادا کرده ام. امیدوارم سربازان مجاهد نهضت همچنان مبارزه خود را ادامه دهند. زیرا من به آرزوی خود رسیده و سعادت جاودانی شهادت نصیبم شد.

برچسب:

پاسخ دهید

توجه: دیدگاه شما باید قبل از نمایش در اینجا بررسی شود. نیازی به فرستادن دوباره آن نیست.